loading...

اردیبهشتِ پاییز

بازدید : 155
چهارشنبه 6 آبان 1399 زمان : 6:39

پارسال وقتی شب تولدم خونه ریخت و پاش بود و تمیزش میکردم اصلا فکرشم نمی‌کردم سال بعد تولدم تو خونه خودمون نباشم

راستش دلم میخواست خونه خودمون تو بغل مامان بودم ... اما اینکه تو شهر مضخرف‌ خودم نیستم هم خوشحالیه بزرگی برام هست ...

راستش حسی که ب تولدم دارم قابل بیان نیست

یعنی نمی‌دونم در موردش چی باید بگم

یعنی واقعا اضافه شدن اعداد به سنم ابدا حس پیری بهم نمی‌ده

می‌دونم براتون مسخره‌ست اما من گاهی اینکه احساس میکنم زیاد شدن سنم معنیش نزدیک شدن به مرگ باشه خوش حالم می‌کنه!

راستش این روزا وقتی خودم رو بالای آسمون فرض میکنم که از اون بالا دارم زمین رو نگاه میکنم

خیلی خیلی خیلی همه چیز برام مسخره میاد! در واقع اینکه می‌دونم چه من باشم چه نباشم زندگی هست بیشتر باعث میشه دلم بخواد بین آدما و روی زمین نباشم، دلم میخواد دنیای دیگه رو ببینم ...

آدما رو دیگه دوست ندارم ...

ولی در کل غمگین و افسرده نیستم چون خیلی وقته بلد شدم زندگی رو زندگی کنم!

بهترین اتفاق زندگیم همین دو سه سال اخیر افتاد و اون عاشق خدا شدن بود و زندگیم رو به دستش سپردن ... به جز خدا هیچی تو زندگی نمی‌خوام ‌‌...هیچی ...

بیشترین ذوق امسالم برای اینه ک تولد امسالم با آغاز امامت امام زمان تو یک روز هست و دلم هدیه از طرف امام زمان می‌خواد!

تولدم مبارک!

۳۱ سالگی جان خوش باش برام رفیق

زیبایی چشمانِ تو حاشاشُدنی نیست*
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 0

آرشیو
آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی