مامان ک امروز آمد خونهی دسته گل دستش بود
گفت دانش آموزی که باهاش کار میکنه و خیلی ضعیف بود براش گل آورده
من همیشه وقتی مامان گل بچهها رو میاره خونه یاد خودم میفتم که تو آمادگی برای مربی مهد گل گرفته بودم!
ما دو تا مربی داشتیم ک من یکیشون رو دوست داشتم و از یکی بدم میومد!
یه روز که روز اون مربی مهربونه بود براش گل گرفتم بردم مهد اما اون معلم ک دوستش نداشتم بود! رفتم نشستم و فکر کردم ساعت دیگه اون مربی مهربونه میاد! مربیای ک دوستش نداشتم اومد گفت مگه گل رو برای من نیاوردی منم با لبای آویزون گفتم چرا و گل رو بهش دادم!
یعنی هیچ وقت خاطره اون گل اشتباهی از ذهنم پاک نمیشه !!!