خدا رو شکر !
امشبم خواب بد میبینم و راحت نمیتونم بخوابم ...
مرمر سری قبل گفته بود الان باید خونه پدری رو بدن به مامان به خاطر اینکه بدهی گوریل رو داده و اونم اصلا عین خیالش نیست و اینطوری یعنی پدرش بهش کمک کرده....
این حرف رو دایی م۳ قرار بود با همه مطرح کنه ک اون سری اومدیم مامان به خاله ف۳ گفت و اون گفت کاملا حقته به دایی م۱ گفت و اون سکوت کرد ومن نمیدونستم به خاله ف۲ هم گفته
آخر هفته خاله ف۲ به دایی م۱ گفت بیایم این خونه رو با هم شریک بسازیم و بچهها رو دو ب دو تقسیم کرد و خودش و دایی ع رو توضیح گروه گذاشت، در صورتی که تمام کارای دایی ع رو مامان میکنه و دایی ع هم ب جز مامان ب هیچ کسی اعتماد نداره ولی چون ف ۳ میدونه دایی ع پول داره خودش و اون رو تو یک گروه گذاشته
دایی م۱ این حرف رو به مامان زد و مامان خندید
امشب که مامان میخواست این حرف رو به دایی ع بزنه من متوجه شدم که قبلاً ل ف۲ این حرف رو زده بود و اون بعدا قضیه ساخت خونه رو زده
یعنی از اینکه فکر میکنم تا ف۲ حس کرده قراره خونه برای مامان بشه سریع نقشه ساختش رو کشیده بیشتر ب پست بودنش ایمان میارم!
من اصلا و اصلاح اصلا انتظار نداشتم این پیشنهاد رو قبول کنن اما اینکه تا این پیشنهاد رو شنید بیاد بگه حالا با هم بسازیم خیلی تهوع آور بود
اونم در صورتی که دایی م۱ از قبل چهلم آقا جون میگفت خونه رو بسازیم و همه مخالف بودن !!!
وقتی برای عمل پام نگذاشتم این حیوونا بیان دیدنم از خدا خواستمی روزی بابت این کارم شرمنده بشم یعنی بهم ثابت بشه که اینا آدمای خوبی هستن
اما از بعد از عمل پام هر روز خدا رو شکر میکنم ک نگذاشتم این حیوونا بیان دیدنم
این که این حجم حیوون اطرافم هستن حالم رو واقعا بد میکنه
خدایا آرامشم رو از تو میخوام ...
من نمیتونم ببخشم میسپارم دست تو
همه شون خوشبخت خوشبخت بشن ، پولدار پولدار ولی هر روز زندگی شون زوزه بکشن ... همین
خدایا من اونقدر بزرگ نیستم ک ببخشم ... خودت بهم آرامش بده
بهت قول دادم معجزه زندگیم اتفاق بیفته دیگه نفرت نداشته باشم ب کسی....
میترسم معجزه اتفاق بیفته و من نتونم متنفر نباشم
چقدر قول سختی بهت دادم ...
Instagram: mel_ooo_dy